بسم الله الرحمن الرحیم
چشم هایم را باز کردم و دیدم که همان جای دیروزم . فرش زیر پایم ، سقف بالای سرم ، گلدان لبه ی پنجره ام و سیب گاز زده ی دیشب که گوشه ی اتاق انداخته بودمش ... همه چیز سر جایش بود . چشم هایم را باز کردم و دیدم که همه چیز دقیقا شبیه دیروز است . اما کابوسی در کار نیست . چشم هایم را باز کردم و دیدم که از یک خواب بلند تلخ پر از اشک بیدار شده ام و حالم خوب است . چشم هایم را باز کردم و دیدم . تورا دیدم . تویی که دیدنت یک آرزوی محال شده بود و کز کرده بود گوشه ی دلم ، درست روبه روی من ایستاده بودی و این بار شفاف تر از تمام خواب های پریشان به چشم های خیس من لبخند میزدی .
حالا باید هرچه خواب دیدم را بسپارم به خواب و بلند شوم .سیب را بردارم . پنجره را باز کنم . گلدان را آب دهم و رنگ بریزم روی این قالی ِ سرما زده .
میگفتند پاییز هرچه سردتر ، بهارش خوش آب و رنگ تر ...
باور نمیکردم
چه راست میگفتند
چه پاییز بهارآوری بود ...
Design By : Pichak |